حلما خانمحلما خانم، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره
بابا مهدیبابا مهدی، تا این لحظه: 39 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره
مامان نفیسهمامان نفیسه، تا این لحظه: 35 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

حلما بهانه ی زندگی ما...

غارعلیصدر

صبح ساعت نه بود که از خواب بیدار شدیم و صبحونه نخورده زودی آماده شدیم تا به همراه خاله ها و مامان نگار اینا بریم غار علیصدر.نهار مهمون‌خاله مرضیه بودیم رفتنی که تو راه همش خواب بودی وقتی رسیدیم وقت نماز بود و همه باهم رفتیم نمازخونه نماز خوندیم.هوا خیلی سرد بود با اینکه کلی لباس تنت کرده بودم لپای خوشگلا یخ کرده بود بعد از نماز رفتیم رستوران برای صرف نهار.بماند که موقع سفارش غذا دایی محمد و بابا و عمو داریوش چقدر عمو حمید رو اذیت کردن و کلی خندیدیم نهار رو که خوردیم آماده شدیم بریم داخل غار.بعد ازاینکه جلیقه های نجات رو تحویل گرفتیم رفتیم داخل.بار دومم بود می اومدم ولی خب نسبت به اون سالی که من اومدم کلی تغییر کرده بود هوای داخل غار خ...
19 مهر 1394

واکسن چهارماهگی

آبنبات مامان امروز وارد ماه پنجم شدی چهار ماه گذشت...به سرعت برق و باد...   صبح با بابا رفتیم دنبال مادر جون و عمه جون که بریم مرکز بهداشت برای واکسن.اول رفتیم آزمایشگاه و من یه آزمایش چک آپ دادم بعدش رفتیم برای واکسن   قد و وزنت خدا رو شکر خوب بود ۶۹۰۰وزن و ۶۲هم قد بعدش رفتیم برای واکسن و هنوز واکسن نزده گریه رو شروع کردی.قطره فلج اطفال رو که بهت دادن دو تا واکسن هم زدن رو دو تا پات.خیلی گرجیغ زدی و گریه کردی اینقدر که بابا که هیچ وقت دلش رو نداشت بیاد تو اتاق واکسیناسیون پرید تو اتاق و بغلت کرد. با مادرجون و عمه اومدیم خونه.یه کم تب داری به زور قطره استامینوفن رو با آب بهت میدیم.الهی مامان بمیره و نبینه تو اینجوری بی ...
15 مهر 1394

تولد مامانی

چقدر متولد ماه مهر بودن خوبه...مخصوصا اگه روز اول مهر دنیا اومده باشی... اول مهر تولد مامانی بود .شب تولدم رفتم خونه فاطیما جون و بعدش بابا اومد دنبالمون و شام رفتیم بیرون.تو هم کلی اذیت کردی و اصلا نفهمیدیم چی خوردیم.وقتی اومدیم خونه زندایی زنگ‌زد و گفت میخوان بیان خونمون ساعت یازده شب بود که اومدن و کادوهای همه رو با خودشون آورده بودن... یک سال بزرگتر شدم... مرگ یک قدم نزدیکتر می آید...
4 مهر 1394

حرف دل

تقدیم به فرزندم   زود بزرگ نشو مادر. کودکیت را بی حساب می خواهم و در پناهش جوانیم را !   زود بزرگ نشو فرزندم   قهقهه بزن ، جیغ بکش ، گریه کن ، لوس شو ، بچگی کن ، ولی زود بزرگ نشو تمام هستی ام .   آرام آرام پیش برو ، آن سوی سن وسال هیچ خبری نیست گلم. هرچه جلوتر می روی همه چیز تـندتر از تو قدم بر می دارد. حالا هنوز دنیا به پای تو نمی رسد از پاکی . الهی هرگز هم قدمش نشوی هرگز! همیشه از دنیای ما آدم بزرگ ها جلوتر باش ، یک قدم ، دو قدم ، ولی زود بزرگ نشو مادر.   آرام آرام پیش برو گلم. آنجا که عمر وزن می گیرد دنیا به قدری سبک می شود که هیچ هیجانی برای پیمودنش نخواهی داشت.   آن سوی سن و سال خبری...
4 مهر 1394
1